ALove in the sunset
پارت پنج
شب مراسم
ویو هان
چرا انقد شلوغهههه به نائو نگاه کردم هنوز درگیر لباسشه
+چقد با لباست ور میری
-هوففف رومخمه ولی بنظر میاد شاهزاده تو لباسشون راحتن
+آره برعکس تصورم برام بزرگه
-خوبه نگران سر و وضعت نیستی
+من بیشتر نگران اینم که دوباره تو جمع به من من نیوفتم
-نترس بعد از معرفی میریم بیرون معمولا کسی بیرون نیس
+اوهوم
×پسرم وقتشه تشریف بیارین
+الان میام
-بریم
از اتاق که بیرون اومدیم به سمت راه پله رفتیم به محض اینکه قدم اول بر داشتم همه نگاه اومد بسمتم استرس عجیبی گرفتم دلم میخواست همین الان برگردم
-نفس عمیق بکش و آروم باش
باشه ای گفتم به سمت پایین حرکت کردم
.
.
ویو مینهو
وارد قصر که شدیم بعد چند مین پسر خاندان هان اسمش چیبوددد اها جیسونگ وارد شد همه نگاه ها به سمت اون رفت از چهرش مشخص بود ترسیده . ولی پسر چرا انقد خوشگلههه سعی کردم نگاهمون از روش بردارم ولی مگه میشد کل مدت که بسمت ما میومد بهش خیره شده بودم که سورا زد به شونم و گفت
=قربان قربان کجایین
$ها هیجا
سورا با پوزخندی گفت
=خوشتون اومده؟
$ن. نه(سرخ)
=هه هرچی شما بگید
.
.
.
ویو نائو
هانجی کنار پادشاه ایستادمنم پشتش وقتی داشتم به خاندان لی نگاه میکردم چشمم به فرد کنار شاهزاده مینهو خورد واستا اون که سورا عه اونجا چیکار میکنه؟ برای چی بیخبر گذاشت رفت؟ تموم این مدت داشت برای اونا خدمت میکرد؟ خب چرا نگفت؟ یعنی انقد براش اهمیتی نداشتیم؟ بعد از معرفی ازش میپرسم
.
.
ویو سورا
هان و نائو اومدن. واییییییییییی دختر(نائو) چرا هرچی بزرگ تر میشی خوشگل تر میشی. موهاش تاگردنش رسیده یعنی دیگه موهاشو کوتاه نمیکنه؟ از قیافش معلومه اجوما بهش نگفته چرا غیبم زد. باید ازش معذرت بخوام هم نائو هم هان. بعد معرفی اینکارو میکنم
شب مراسم
ویو هان
چرا انقد شلوغهههه به نائو نگاه کردم هنوز درگیر لباسشه
+چقد با لباست ور میری
-هوففف رومخمه ولی بنظر میاد شاهزاده تو لباسشون راحتن
+آره برعکس تصورم برام بزرگه
-خوبه نگران سر و وضعت نیستی
+من بیشتر نگران اینم که دوباره تو جمع به من من نیوفتم
-نترس بعد از معرفی میریم بیرون معمولا کسی بیرون نیس
+اوهوم
×پسرم وقتشه تشریف بیارین
+الان میام
-بریم
از اتاق که بیرون اومدیم به سمت راه پله رفتیم به محض اینکه قدم اول بر داشتم همه نگاه اومد بسمتم استرس عجیبی گرفتم دلم میخواست همین الان برگردم
-نفس عمیق بکش و آروم باش
باشه ای گفتم به سمت پایین حرکت کردم
.
.
ویو مینهو
وارد قصر که شدیم بعد چند مین پسر خاندان هان اسمش چیبوددد اها جیسونگ وارد شد همه نگاه ها به سمت اون رفت از چهرش مشخص بود ترسیده . ولی پسر چرا انقد خوشگلههه سعی کردم نگاهمون از روش بردارم ولی مگه میشد کل مدت که بسمت ما میومد بهش خیره شده بودم که سورا زد به شونم و گفت
=قربان قربان کجایین
$ها هیجا
سورا با پوزخندی گفت
=خوشتون اومده؟
$ن. نه(سرخ)
=هه هرچی شما بگید
.
.
.
ویو نائو
هانجی کنار پادشاه ایستادمنم پشتش وقتی داشتم به خاندان لی نگاه میکردم چشمم به فرد کنار شاهزاده مینهو خورد واستا اون که سورا عه اونجا چیکار میکنه؟ برای چی بیخبر گذاشت رفت؟ تموم این مدت داشت برای اونا خدمت میکرد؟ خب چرا نگفت؟ یعنی انقد براش اهمیتی نداشتیم؟ بعد از معرفی ازش میپرسم
.
.
ویو سورا
هان و نائو اومدن. واییییییییییی دختر(نائو) چرا هرچی بزرگ تر میشی خوشگل تر میشی. موهاش تاگردنش رسیده یعنی دیگه موهاشو کوتاه نمیکنه؟ از قیافش معلومه اجوما بهش نگفته چرا غیبم زد. باید ازش معذرت بخوام هم نائو هم هان. بعد معرفی اینکارو میکنم
- ۱.۵k
- ۲۹ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط